بابابزرگ جونم از اوایل خرداد برامون سفر به مشهد مقدس را برنامه ریزی نمودند
از آنجائیکه معمولا سفر بهمراه بابابزرگ خیلی خوش می گذره خیلی شور و ذوق داشتیم
امیر علی هم طبق معمول به همه عوامل مهد کودکشون اطلاع رسانی کرده بود ما می خوایم با ماشین بابابزرگ جون بریم خونه خدا.
خانوم مدیرشون می گفت ما تعجب می کردیم چطوری اینها می خوان با ماشین به مکه بروند؟
از آنجایی هم که امیرعلی هیچ وقت حرف بی ربط نمی زنه ،خلاصه حرفاش از یه جایی سر رشته می گیره ،متعجبانه از مامانم پرسیدند : چطوری با ماشین می خواید به مکه برید ؟
مامانم هم که شکل علامت سوال شده بود گفت :با ماشین بریم مکه ؟
کی گفته ؟؟؟
تازه متوجه شدند که آقا امیرعلی که مشهور به خبرگزاری ایسنا ست تو خونه ما در پخش خبر با سوء تفاهم مواجهه شدند. کلی خندیدیم
خلاصه زمان موعد فرا رسید ما چمدانهایمان را بستیم و با یک ساعت تاخیر حرکت کردیم
از این جهت با بابابزرگ جون بهمون خوش می گذره که خیلی با حوصله ست و خیلی هم هوای مارا داره
هیچ کس هم حق نداره بهمون امر ونهی کنه این کار را بکن این کار را نکن
حتی وقتی آماده حرکت شدیم و ماشین را هم از حیاط بیرون بردند یکدفعه انگار بابابزرگ جون یاد چیزی افتاده باشند کلید درب اتاق را گرفتند و سه طبقه بالا رفتند تا آی پدشون را برای ما بیارن و ما اگه حوصلمون از برنامه های خودمون سررفت با آی پد ایشون بازی کنیم
واقعا بابابزرگ جون محشرند الهی خدا حفظشون کنه
حدودا ساعت 11.5-12 شب به بجنورد رسیدیم از قبل هم مهمانسرای دانشگاه بجنورد هماهنگ کرده بودیم ، یک شب اونجا را برامون رزرو کرده بودند اما طبق معمول بابا جون اصرار می کردند
که من خسته نیستم و یکسره بریم تا مشهد .
ولی با اعتراض شدید مامان و مامان بزرگ مواجه شدندچون امیر علی بغلشون خوابیده بود و قبول نمی کرد بیاد پشت پیش من،اما من راحت راحت مثل روی تختم خوابیده بودم
که باز هم بابابزرگ جون به دادمون رسیدند به مهمانسرای دانشگاه بجنورد رفتیم و شب را آنجا گذروندیم و صبح بعد از خوردن صبحانه بسمت مشهد مقدس حرکت کردیم
حدودا ساعت 11.5 بود که از دور بارگاه مطهر امام هشتم را دیدیم و همه باهم صلوات فرستادیم و سلام دادیم
بعد از کمی استراحت در هتل و اتاقمان ،برای ناهار آماده شدیم
چون ساعت خاصی ناهار سرو میشد و هوا هم شدیدا گرم بود تصمیم گرفتیم بعد از ظهر وقتی هوا خنک شد ،برای نماز مغرب به حرم مطهر برویم
وقتی به حرم رسیدیم فضای معنوی و پاکش بر دلهامون سایه افکند و برای همه آرزومندان و التماس دعاگویان دعا کردیم و زیارت امام رئوف را خواندیم
شب شهادت امام موسی کاظم ع در حرم بودیم خیلی شلوغ بود اما انگار برای همه جا داشت و هیچ کس ازاینهمه شلوغی وسختی زیارت ثامن الحجج ع ناراضی نبود همه شاکر خداوند بودند از اینکه در چنین شبی در حرم امام رضا ع هستند
ما این دو سه روز را فقط در هتل یا حرم گذروندیم.
یک روز هم که دلمون نیومد تا غروب حرم نرویم و برای نماز ظهر رفتیم واقعا از گرمای هوا و
شلوغی ونبودن جا برای خواندن نماز کلافه شدیم
اصلا برای یه دقیقه هم به بازار و یا مکان های تفریحی و ...نرفتیم
چون هم هوا خیلی گرم بود و هم خیلی شلوغ، مخصوصا اینکه انتخابات هم نزدیک بود و
دوتا ازکاندیداها آقای قالیباف وآقای جلیلی هم مشهدی بودند خیابانها واقعا شلوغ بود
در گرمای ظهرمشهد که نفس کشیدن مشکل بود جوانها با صدای بلند کنار خیابانها
مشغول تبلیغات برای کاندیدای خودشان بودند یک قسمت از سخنرانی کاندیدا را
می خواندند یا گفته بزرگان در مورد کاندیدای آنها را بلند بلند تکرارمی کردند
من و امیر علی بیشتر در لابی هتل که یه حوض پر از گلبرگ گل محمدی داشت و
دورش هم شمع روشن بود می رفتیم و
یا به رستوران جزیره ای اش که وسط آب بود رفتیم ،خیلی قشنگ بود میز و صندلی همه وسط رودخانه مصنوعی بودند
و امیر علی هم به یک مجسمه اسب گیر داده بود که
این همون اسبیه که لوسین با چوب درست کرد و آنت اونو انداخت و پاش شکست،هستش.
واقعا سفر زیارتی معنوی قشنگی بود
ان شالله قسمت همه
آرزومندان بشه .
امیر های مادر...
برچسب : نویسنده : مادر دوامیر 2amirmother بازدید : 354
از وقتی هوا گرم و نرم شد ما به لب ساحل رفتن را شروع کردیم
ابتدا کمی تاب بازی وسپس دوچرخه سواری می کنیم
سپس به گلهای فضای سبز اطراف ویلا آب می دهیم
یک طرف که آب چرخان دارد و راحت هست
ولی اطرافی که باید خودمون شلنگ دست بگیریم و آب بدیم خیلی حال میده
یه جورایی آب دادن به فضای سبز آرامش بخش هم هست
البته باغبان هم سرکشی می کند و گاهی آب می دهد
بعد به سمت ساحل میرویم و شروع به شن بازی می کنیم
واقعا وقتی یه طرحی را به کمک امیر علی و راهنمایی مامانم پیاده سازی می کنم لذت می برم
ابتدا با یه تیکه چوب محیط پیاده سازی طرح را مشخص می کنم
بعد شروع به حالت دادن ماسه های خیس با دستم می کنم
امیر علی جون هم با سطل برام آب میاره و گاهی هم صدف و چوب برام جمع می کنه
معمولا هم هم طرح ها و شکلهای ساخته شده را آنقدر دوست داریم
که دلمون نمیاد بذاریمشون و بریم
بیشتر وقتها در ایام تعطیلات به مامان جون غذا درخواستی سفارش میدیم تا برامون درست کنه
البته مامان جون همیشه بهمون میگه ،یه روز قبل باید غذای درخواستی تون را بهم سفارش بدید
تا مواد اولیه اش را تازه تازه تهیه کنم
مثلا برای پیراشکی گوشت ،خمیر نان فرانسوی را با وردنه باز کرد و
سبزی معطر تازه به همراه گوشت و ...به شکل قطاب در آورد و بعد سرخ کرد واقعا بامزه بود
امیر علی معمولا سفارش دهنده غذا ست و زیاد اهل خوردن نیست
ولی اون روز خیلی با اشتها پیراشکی می خورد
مامانم از خوردنش هم لذت می برد
تازه چند تا هم برای مهدش سفارش داد تا با دوستاش بخوره
از جمله کار دیگه ایی هم اوقات فراغت انجام می دهم خواندن کتاب ست
مخصوصا کتابهای علمی و داستان های حماسی.
خاله شفیقه جون برام یه کتاب پزشکی فوق العاده قشنگ خرید که
هر صفحه در باره اجزای بخصوصی از بدن صحبت می کنه
جالب اینجاست که همان اجزا یا عضو را میشه لمس کرد و حتی میشه در آورد از بدن اسکلت
و بعد سر جایش قرار داد
امیر علی هم دایم مشغول کشیدن نقاشی های مختلف ست
و البته بازی کامپیوتری و پی اس و دیدن تلویزیون جز لاینفک تعطیلات ماست .
امیر های مادر...
برچسب : نویسنده : مادر دوامیر 2amirmother بازدید : 358